من و مریم خانوم 1

ساخت وبلاگ

من نوه ی بزرگ حاجر اقا ناصر هستم.
من تازه در سن 48 سالگی فهمیدم که کرمی بیش نیستم. چه رسد به انسان!!
پدربزرگم در رشت خود دارای زن و فرزندان بود و ملاک و تاجر بود. و تاجر موفقی هم بود. هیچ کس نیست که بگوید: حاج اقا ناصر مال حرامی را به ناحق بدست آورده باشد. پدربزرگم خود در رشت اقامت داشت و صاحب زن و فرزند بود. به سفارش یکی از دوستانش به املش می آید و با نجیب زادگانی آشنا میشود. و اقدام به خریداری زمین ها و شایزارها و باغات چای می کند. بنا به اظهارات فردی معتمد دختر بزرگ آمحمد عادلی پور را خواستگاری می کند و ایشان ازدواج می کنند. و ما از زن دوم حاج اقاناصر هستیم.
ما دراین سالها با خانواده های صوفی و عموهای ناتنی یمان ارتباطی نداشتیم و حتا از نزدیک نمی شناسیم ولی با صمیم دل همیشه دوستارشان بودیم و هستیم.

البته مرحوم پدرم درباره دکتر علی آقا و حسین آقا برایم صحبت کرده بود ولی من افتخار مصاحبت با ایشان را نداشتم.
آنچه مرا واداشت که این مطالب را بنویسم مبحث دیگریست نه درج شجره نامه. دوست عزیزم دکتر ایرج دلکش یک وبلاگ بسیار پرمحتوا از شجره نامه قوم صوفی سالهاست بارگذاری و تدوین فرموده که من همیشه ممنون ایشان و زحماتشان هستم.
برای دکتر ایرج دلکش هرجا که هستند آرزوی بهروزی و موفقیت دارم.

یکی از سوالهایی که همیشه برایم مطرح بود رابطه ما با عمه و عموهایم بود. من دوتا عمو دارم یکی مرحوم محمدتقی صوفی و دیگری محمدصادق صوفی و از هردوتای ایشان خاطرات بسیار خوبی دارم. من تنها کسی بودم و هستم که پایم را از محدوده خود خارج کرده و روابطی با عمویم خصوصاً محمدتقی که ما می گفتیم "عموجان تقی" داشتم.
سوال من همیشه این بود که چرا من نباید مانند دیگر آدمها عمو و عمه داشته باشم و چه چیزی باعث شده سدی بزرگ در رابطه ی خانوادگی ما شکل بگیرد.

که ما نتوانیم از محبت عمو ها و تنها عمه ام که خداوند رحمتش کند برخوردار شویم و عامل چیست.
من از آن دسته آدمهایی هستم که وقتی پرسشی در ذهنم شکل می گیرد باید به پاسخی قانع کننده برسم. واگر غیر از این باشد انگار گم کرده ای دارم و خیالم مشوش و نا آرام هست.
سالهای سال به این فکر می کردم و وقتی در مدرسه یا خیابان و محله دوستانم در مورد عمو یا عمه هایشان حرف می زدند من به فکر فرو می رفتم.
مرحوم عمه ام زنی کدبانو و بسیار خانواده دوست بودو در او هیچ مکری نبود.
عموهایم بسیار مودب و متشخص بودند ولی ما احساس می کردیم آنها دشمن ما هستند. چرا؟ نمی دانستیم. فقط می دانستیم که آنها دشمن مایند. و سالها در کشمکش های خانوادگی فرصت های ناب باهم بودن را از دست دادیم و خودمان ، خودمان را از محبت و هم نشینی اقواممان محروم کردیم . چرا؟ نمی دانستیم. و حال که دریافتیم بازگو می کنم که دیگران هم بدانند و از تجربه های ما درس عبرت بگیرند و بدانند همیشه ماندگار نیستند و فقط مدت کوتاهی بر روی زمین مسافریم.

زیرا آزموده را آزمودن خطاست.

روزي كه املش عريان شد....
ما را در سایت روزي كه املش عريان شد. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e-soufi بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 5:00