گشتی در شهر

ساخت وبلاگ

اینجا املش است . شهر من و زادگاه من و نیاکان من.

با مردمان نجیب باهوش و باسواد و ابرومند.

مردمانی که میهمان نوازی و سفره پهن کردنشان اوازه ی کشور است. 

املش را برخی ها بعنوان یک« مینی شهر» می شناسند.

شاید جمعیتش و مساحتش در قیاس با شهرهای بزرگ ٬چندان هم بزرگ نیست ولی مرحوم پدرم می گفت:

بیشتر استانداران و شهرداران و خلاصه بیشتر دولتمردان را برای کسب تجربه به املش می فرستادند. 

حتا مرحوم هاشمی رفسنجانی هم روزگاری در املش زندگی می کرد و به ان مقام عالی رسید. 

صحبت از مرحوم رفسنجانی شد و من اینجا برای اولین بار مطلبی را عنوان خواهم کرد که تاکنون بدان پرداخته نشده .حال چرا نمی دانم ولی داستان حقیقت دارد .

در روزگار جوانی اقای رفسنجانی که طلبه ای بیش نبود و دوران«ستم شاهی» بود ایشان در املش مقیم بودند. 

اتفاقا در ان روزگار عاشق و دلباخته ی یکی از بستگان پدری من می شوند و برای خواستگاری واسطه ای می فرستد و پدر ان دختر «بسیار زیبا» که از خانواده ی بسیار متمولی هم بود می گوید :به جماعت اخوند من دختر نمی دهم!!

می گویند او عاشق و دلباخته دختر شده بود و بسیار شیدا !!

مدتی بعد ساواک رد او را می زند و محل اورا پیدا می کنند.چندنفر از اهالی اورا لباس زنانه می پوشانند و توسط یک ماشین جیب از راه خرشتم که روستایی در املش هست فراری می دهند. 

سالها گذشت .یک روز صدای چند هلی کوپتر رت شنیدم و پرسیدم که چه شده؟! گفتند اقای رفسنجانی به املش امده. من ان داستان را می دانستم. 

می گویند :در سخنرانی هایش در املش او اشاراتی به وقایع قبل از۵۷ داشت و گفت:

ان شخصی که مرا فراری داد اگر در جمعیت است بیاید!!

او در جمعیت نبود و پی او فرستادند و اقای رفسنجانی یک تراول پنجاه هزارتومانی به او هدیه داد.

پنجاه هزارتومان در ان سال هم چندان پولی نبود.

مردی که توانسته بود جان یک اخوندرا در ان شرایط نجات دهد و صاحب منصبی که در راس کشور قرار داشت و تمام زندگی خود را مدیون رشادت و جوانمردی مردی روستایی بود که لباس زنانه اورا پوشانید و فراریش داد.

بله مردمان این خطه در ایثار و میهمان نوازی شهره عام و خاصند و این اشتهار ذاتی و خدادایست نه اکتسابی!!

روزي كه املش عريان شد....
ما را در سایت روزي كه املش عريان شد. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : e-soufi بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 17:10